خاطره زایمان
سلام عزیزم همیشه دلم می خواست خاطره زایمانمو بزارم تو وبلاگت تا وقتی بزرگ شدی بخونیشو بدونی چطور اومدی تو این دنیا اما تو نموندی تا بزرگ بشی زود رفتی و منو با غم دوریت تنها گذاشتی اینو یه روز قشنگ وقتی تو بغلم خواب بودی برات نوشتم الان وقتی دیدم دلم خواست بزارم تو وبت تا یادم نره لحظه زیبای تولدتو عزیزم کاش هنوز تو بغلم بودی هلیا جان امروز 36 هفته ات تموم شد رفتیم تو 37 هفته دخترم مامان خیلی خیلی حالش بده رفته بودم حموم یدفعه کمرم گرفت همون جایی که به خاطره سرفه های شدیدم درد میکرد طوری که با گریه نشستم رو زمین و به هیچ وجه نمی تونستم از جام پاشم هر طوری بود بابا علی رو صدا زدم اونم خیلی ترسید بهش...